سلمان هراتی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 38
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 190
:: بازدید ماه : 1027
:: بازدید سال : 68499
:: بازدید کلی : 2314045

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سلمان هراتی
پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 ساعت 16:49 | بازدید : 22532 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو

امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو



آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد

غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟



دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ

امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو



غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران

صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو



این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما

برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو



با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم

در باغ می ماند یا دوست گل یادگار من و تو



چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم

من می روم سوی دریا جای قرار من و تو

-----------------------------------------------------

سپیده سر زد و ما از شب قفس رفتیم

چنان پرنده شدیم وز دسترس رفتیم



ز دور آبی دریای عشق پیدا شد

چو رود زمزمه کردیم و یکنفس رفتیم



بهار آمد و تشکیل یک گلستان داد

در این میانه نماندیم و خار و خس رفتیم



نیاز محو شدن بود در تن خاکی

که با شنیدن یک بانگ از جرس رفتیم



در این بهار بمانید شرمتان بادا

خطاست اینکه بگوییدمان عبث رفتیم

---------------------------------------------

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت



بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت



در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت



دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت



چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت

------------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعرسلمان هراتی- اشعار سلمان هراتی-شعر-سلمان هراتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: